خلقت انسان
خلقت انسان
ز بهشت که بیرون آمد، دارایی اش* فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود.و مکافات این
وسوسه هبوط بود.فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و
فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده ام...
زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.خدا گفت: برو و بدان
جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند، از زمین میگذرد، از زمینی آکنده از شر و خیر، از حق و از
باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد، تو بازخواهی گشت......... وگرنه..........!!!
و فرشته ها هم گریستند.اما انسان نرفت. انسان نمی توانست* برود……انسان* بر درگاه* بهشت*
وامانده* بود. می*ترسید و مردد بود. و آن* وقت* خدا چیزی* به* انسان* داد. چیزی* که* هستی* را
مبهوت* کرد و کائنات* را به* غبطه* واداشت.انسان* دست*هایش* را گشود و خدا به* او «اختیار»
داد.خدا گفت: حال* انتخاب* کن. زیرا که* تو برای* انتخاب* کردن* آفریده* شدی. برو و بهترین* را برگزین*
که* بهشت* پاداش* به* گزیدن* توست.عقل* و دل* و هزاران* پیامبر نیز با تو خواهد آمد تا تو بهترین* را
برگزینی.و آنگاه* انسان* زمین* را انتخاب* کرد. رنج* و نبرد و صبوری* را.و این* آغاز انسان* بود.
*عرفان نظر آهاری*
هزار و شصت و شونزده